زبان فارسی ریشه در ناحیۀ فارس ندارد
دهههاست که میشنویم و میخوانیم که زبان فارسی زبان قوم فارس است و این زبان به قومهای دیگر تحمیل شده است و آموزش به زبان مادری باید انجام شود. با این روش باید کتابهای درسی دستکم به شش گویش یا زبان تألیف بشود: بلوچی، ترکی، عربی، فارسی، کردی و لری.
از کجا معلوم که گویشی با شمار گویشور کمتر هم این نیاز را احساس نکند؟ دیگر اینکه گویش لری خرّمآباد را باید پایه گذاشت یا یاسوج را؟ به فرض این کار انجام شد. کنکور سراسری را به کدام زبان برگزار کنیم؟ بیگُمان در هر جای جهان بهترین دانشگاهها در پایتخت آن کشور هستند. آیا در دانشگاههای پایتخت باید به شش زبان آموزش بدهند؟ سازمان ملل با آن همه بزرگی تنها شش زبان رسمی دارد. [سخن که به اینجا میرسد ممکن است زیرساخت همۀ این تبلیغات یعنی تجزیهطلبی تبلیغگران رو شود.]
این که زبان فارسی زبان قوم فارس است از بیخ و بن نادرست است. در گذشته «فارس» نام ناحیهای بوده با جغرافیای کمی بزرگتر از استان فارس امروزی و هرگز این نام برای قوم ویژهای به کار نرفته است. این قیاس معکوس این گونه در ذهن آمده است که چون زبان ترکی و کردی و عربی زبان قوم ترک و کرد و عرب است، پس فارسی نیز زبان قوم فارس بوده است. مگر هنگامی که ناحیهها یا شهرهایی مانند خراسان و کرمان و یزد و قم وجود دارد، قومهایی با نامهای خراسانی و کرمانی و یزدی و قمی هم هست؟ البتّه باید دانست در جهان ایرانشهری موضوع قومیت بسیار کمرنگ بوده و اساساً واژهای که معنی قوم را برساند در دست نیست. دودمان مفهومی کمی بزرگتر از خاندان دارد و هرگز با قوم برابر نیست.
اگر به سرودههای شمس پُسِ ناصر و نیز برخی سرودههای سعدی و حافظ به گویش شیرازی بنگریم، درمییابیم که میان گویش شیرازی و زبان معیار فارسیِ دَری تفاوتهای فراوانی هست تا آنجا که در آن زمانها گویش شیرازی برای یک «فارسیزبان» مفهوم نبوده است. تنها همین بیتِ گلستان سعدی بر این سخن گواه است:
پِرِ هَفتا ثَله جُونی میکُنْد
عَشغِ مُقری وَ خُیْ بنی چِشِ رُوشْت
گرهگشایی از دشواریهای هجده بیت او به گویش شیرازی از زمان ادوارد براون (م: ۱۸۹۵) تا امروز ادامه دارد و هنوز ابهامهایی در آن هست؛ بااینهمه یک فارسیزبان امروز بهسادگی میتواند از روی بیشتر بیتهای رودکی و فردوسی (حدود ۱۱۰۰ سال پیش) بخواند و خواستِ آنان را دریابد. همۀ این نکتهها نشان میدهد که زبان فارسی هرگز و هرگز زبان ناحیۀ فارس نبوده است.
پیش از سال ششصد هجری شاعران و نویسندگان بزرگی در جایجای «جغرافیای تاریخی ایران» به زبان فارسی شعر سرودهاند یا نثر نوشتهاند. برای نمونه در شعر، رودکی سمرقندی، کسایی مروزی، دقیقی و فردوسی طوسی، منوچهری دامغانی، فرّخی سیستانی، عنصری و ناصرخسرو بلخی، قطران تبریزی، لامعی و فخرالدّین اسعد گرگانی، ظهیر فاریابی، امیرمعزّی نیشابوری، سنایی غزنوی، خاقانی شروانی، نظامی گنجهای، جمالالدّین عبدالرّزّاق اصفهانی و در نثر ابویعقوب سجستانی، ابوریحان بیرونی خوارزمی، ابوسعید گردیزی، ابوالفضل بیهقی، نظامی عروضی سمرقندی، انصاری هروی، هجویری غزنوی، ابنبلخی، عینالقضات همدانی، ابوالفضل میبدی، ناصحبن ظفر گلپایگانی و ... .
با اینکه در سرتاسر جغرافیای تاریخی ایران ما شاعر و نویسندۀ پارسیگوی داریم، شگفت است که سعدی نخستین شاعر پارسیگوی فارس و شیراز است! همین نکته بر فارسی نبودن گویش ناحیۀ فارس گواه است.
گفتنی است که زبان گفتاری بیشتر شاعرانِ یادکرده به زبان فارسی معیار آن روزگار نبوده است و نوشتار آنان به زبان فارسی گویای این مطلب است که ایشان به این زبان در جایگاهی فراقومی و پیونددهندۀ میان اقوام گوناگون ایرانی مینگریستند. حکیم میسری در آغاز دانشنامۀ پزشکیاش (سرودۀ ۳۷۰ هجری) دربارۀ گزینش زبان این کتاب این گونه سروده است: (ص. ۶)
و پس گفتم: زمینِ ماست ایران
که بیش از مردمانش پارسیدان
وگر تازی کنم نیکو نباشد
که هرکس را از آن نیرو نباشد
دَری گویمْش تا هرکس بداند
و هرکس بر زبانش بر، براند
ناصرخسرو در کتاب سفرنامه (ص ۲-۴) این گونه آورده است:
روز پنجشنبه ... نیمۀ دیماه پارسیان (=ایرانیان) سال بر چهارصد و چهارده یزدجردی سر و تن بشستم... به سمنان آمدم... مردی نشان دادند که او را استاد علیِ نسائی میگفتند. نزدیکِ وی شدم... سخن به زبان فارسی همیگفت، به زبان اهل دیلم.
و ناصحبنظفر گلپایگانی در دیباجۀ ترجمۀ تاریخ یمینی: (ص. ۸)
صواب آن است که آن را به عبارتی که به اَفهام نزدیک باشد و تُرک و تازیک را در آن ادراک افتد، به پارسی نقل کنی.
از این گفتهها این گونه برمیآید که حتّی در آشفتهترین وضع تاریخی ایران، هنگامی که به مدّت ۸۵۰ سال کشوری یکپارچه به نام ایران نداشتهایم، همچنان این زبان فارسی بوده که ما را ایرانی نگاه داشته است. برپایۀ گفتۀ مترجم تاریخ یمینی حتّی ترکزبانها هم به جایگاه فراقومی زبان فارسی اذعان داشتهاند. اگر در فهرست دستنویسهای کتابخانههای آناتولی بنگریم دهها و صدها شرح شاهنامه و غزلیات شمس و گلستان سعدی و دیوان حافظ در میان آنها مییابیم. چه بسیار دستنویسهای فرهنگهای فارسی به ترکی و چه بسیار نسخههای آموزش دستور زبان فارسی به زبان ترکی در آن فهرستها میبینیم.
در دورۀ عثمانی شاعران سلطانها را به شعر فارسی ستودهاند و آن سلطانها نیز سرودههایی به زبان فارسی دارند. اینها همه و همه نشان از نفوذ معنوی زبان فارسی در سراسر قلمرو تاریخی ایران دارد.
بااینهمه چرا زبان فارسی در این کاربرد به این معنا به کار رفته است؟
گفتنی است که زبان رسمی دربار ساسانیان زبان پارسیگ بوده است. این زبان ادامه و تحوّلیافتۀ یکی از گویشهای بسیار نزدیک به فارسی باستان (هخامنشیان) بوده است. در اواخر دورۀ ساسانی و در زمان پادشاه انوشیروان زبان پارسیگ زبانی مرده به شمار میآمده است. بدین گونه که بهسبب نبردهای طولانی با ترکان شمال شرق، سپاههای بزرگی از تیسفون (پایتخت، دربار) به آن سو فرستاده میشده است. در اثر رفتوآمد پیوستۀ این سپاهیان میان دربار و خراسان (پارت، پهله) زبان پایتخت دچار دگرگونی فراوانی شد و زبانی میانۀ پهلوانیگ (پارتی) و پارسیگ پدید آمد که مردم آن روزگار آن را «دَریگ» (=دری) میگفتند؛ به معنی «منسوب به دَر» (در= پایتخت). عربها همزمان با حمله به ایران، به مردم ایران «الفارِس» میگفتند و به زبان مردم ایران «الفارِسیّة» یا «الفارِسیّة الدّریّة» میگفتند. اندکاندک از عبارت «فارسی دری» واژۀ دوم آن حذف شد. ازاینرو واژۀ «فارسی» در عبارت «زبان فارسی» برابر با «ایرانی» است و پیوندی با ناحیۀ فارس ندارد. شبیه این موضوع دربارۀ نام ایران نیز پیش آمده که گای لیسترینج (م: ۱۹۳۳) در کتاب «جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی» آن را بدین گونه آورده است: (ص. ۲۶۷)
ایالت پارس موطن پادشاهان هخامنشی و مرکز دولت آنهاست. یونانیان این ایالت را به نام «پرسیس» میشناختند و این کلمه را - که فقط اسم آن ایالت بود - اشتباهاً بر تمام ایران اطلاق میکردند و این اشتباه یونانیان تاکنون در تمام اروپا باقی و شایع است و ما اروپاییان مملکت ایران را به نام Persia - که مشتق از همان Persis است - میخوانیم. در صورتی که خود ایرانیان مملکت خود را ایران مینامند و فارس - که همان پرسیس قدیم باشد - فقط یکی از ایالتهای جنوبی ایران است.
در تأیید این سخن باید باور داشت که خواست ابنبلخی، نویسندۀ کتاب فارسنامه، از واژۀ فارس در نام کتابش ایران است. چون موضوعهای کتاب تاریخیاش همه دربارۀ ایران است، نه ناحیۀ فارس.
میتوان نتیجه گرفت که زبان فارسی همیشه ویژگی فراقومی داشته است و اکنون هم دارد. با اینهمه سیاستمداران روس و انگلیس و نوعثمانی در میان این هیاهو چیزهای دیگری را میجویند؛ هیاهویی که کمتر از صد سال دیرینگی دارد.
محمدرضا مشتاقیان
نظرات (۰)